...

او از غرق شدن می ترسید، برای همین، هیچ وقت شنا نمی کرد، سوار قایق نمی شد، حمام نمی کرد، و به آبگیری پا نمی گذاشت. شب و روز در خانه می نشست، در را به روی خود قفل می کرد، به پنجره ها میخ می کوبید و از ترس اینکه موجی سر برسد، مثل بید می لرزید و اشک می ریخت. عاقبت آن قدر گریه کرد، که اتاق پر شد از اشک و او را در خود، غرق کرد.

مثل او نباشیم!!!

عادت ها...

عادت ها...

اگر عادت های بد رو رها نکنیم، کم کم بزرگ میشن، بهمون میچسبن و باهامون همه جا میان.
عادت های بد، نمیذارن به جاهای خوب برسیم.
پس بهتره رهاشون کنیم!

.

خوشبختی یعنی :
برآورده شدن‌های كوچک در زندگی که نتیجۀ آنها خوشبختي‌هاي‌ بزرگ است
وقتی گرسنه‌ای یک لقمه نان خوشبختیه
وقتی تشنه ای یک قطره آب خوشبختیه
وقتی خوابت بیاد یک چرت خوشبختیه
خوشبختی مُشتی از لحظات کوچک زندگی‌ مست . یک مشت از نقطه‌های ریز که برای خط شدن باید کنار هم قرار بگیرند . یعنی خوشبختي تنها یک لحظۀ به خصوص نیست بلکه امتدادی از لحظه هاي كوچک برآورده‌ شدن‌ها است !!

فک کن در حال غرق شدن هستی و فقط اكسيژن به تو كمک ميكند تا به زندگي بازگردی پس بکش آن نفس عميقِ جانانه‌ای كه مدت‌هاست از خودت دريغ كرده‌ای …

.

‍ یک روز از سرِ بی کاری، به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر بهتر است یا عطر؟”
قافیه ساختن، از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر". از بینِ علم و ثروت، همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد؛ ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.
عادت کرده بودند که مجیزِ فقر را بگویند، چون نصیب شان شده بود. فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود “عطر، حس هایی از آدم را بیدار می کند که فقر، آنها را خاموش کرده است.

.

آدمی تنها آنچه را میدهد باز می‌ستاند زیرا بازی زندگی بازی بومرنگ ‌هاست ، پندار و کردار و گفتار ما خیلی زود با دقتی عجیب و حیرت‌انگیز به ما باز میگردد …

ترس همیشه بزرگ‌ترین دشمن بشر بوده ، ترس از تنگدستی ، ترس از بدبختی ، ترس از شکست ، ترس از بیماری ، ترس از دست دادن و حتی ترس از چوب خدا …

خدای تو آنقدری کریم و مهربان هست که مانند خیلی‌ها چوب به دست نگرفته باشد که تو بخواهی از آن ترسی داشته باشی پس با توکل به او هر ترسی آسان میشود !!